استر « فهم »
این عزل کاکائی را ببینید لطفاً :
حاجت به اشارات و زبان نیست ، مترسگ
پیداست که در جسم تو جان نیست ، مترسگ
با باد به رقص آمده پیراهنت اما
در عمق وجودت هیجان نیست ، مترسگ
شب پای زمینی و زمین سفرۀ خالیست
این بی هنری ، نام و نشان نیست ، مترسگ
تا صبح در این مزرعه تاراج ملخ بود
چشمان تو حتی نگران نیست ، مترسگ
پیش از تو و بعد از تو زمان سطر بلندیست
پایان تو پایان جهان نیست ، مترسگ
این مزرعه آلودۀ کفتار و کلاغ است
بیدار شو از خواب ، زمان نیست ، مترسگ
عبدالجبار کاکاوند
راستش من نمیدانم جناب « کاکائی » البته از نوع « عبدالجبارش » این غزل را به چه مناسبتی و با چه منظوری سروده . هر چند که از نظر ادبی غزل زیبایی است و محتوای « ایهامی » و « ابهامی » نیز بر زیبایی آن کمی بیشتر از کمی افزوده است . ( منهای یکی دو مورد غلط ابهامی ) اما گاهی لازم است نیم نگاهی به دایرۀ عملکرد گذشته و حال آدمها انداخت و سیر مسیر عبور آنان را از گذشته تا حال تماشا کرد به امید اینکه روزنه ای به صحت و عدم صحت کلامش یافت . و این مهم هرگز اتفاق نمی افتد ، مگر اینکه خوانندۀ کلام ، چشم بسته در دام هر سخنی نیفتد .
در داستان جبران خلیل جبران ، چند خطی برایتان نوشتم . نه شیوۀ تنبیه به کار بستم و نه شیوۀ تشویق . و اختیار « فهم » را به خوانندۀ مطلب وا گذاشتم . که هر الغایی در « فهم » حتی اگر « فهم » درست نیز باشد ، باز هم « فهم » نادرست و اندیشۀ نادرستی خواهد بود .
من و شما می توانیم « فهم » خود را « فهم درست » ( مطلق ) بدانیم . همان کاری که سالهاست میدان داران فهم کذایی و میدان داران کذایی فهم میکنند . اما می بایست یک مطلب برایمان روشن باشد و آن اینکه کجای داستان جبران خلیل و شریعتی و کاکائی و با متن « نامه های » زندگی گذشته و حال ما مطابقت دارد ؟ و اینکه این تطبیق از سر تقبل تقلید مستانه هست یا از سر تردید تعدد پیمانه ؟ یا هر دو ؟
انتخاب مسیر دانش « فهم » ، خود ، « فهمی » است که می بایست پیش زمینۀ ان در « فهم » ما نهادینه شود وگرنه فقط کلمۀ « فهم » را با خود یدک خواهیم کشید .
چنانچه گویند :
بایزید بسطامی سالها در تدارک دانش زمان خود سعی فراوان نمود و کوشید هر آنچه آموختنی بود در دفاتر و یادداشتهای فراوان فراهم آوَرَد . و آنگاه دانش چندین سالۀ خویش را بار چند درازگوش و استر نموده و قصد بازگشت به موطن داشت تا آموخته هایش را به خلایق بازگو کند . اما در دام رهن گرفتار آمد . و زمانی که رئیس راهن از وی پرسید : بار قاطرها و استرها چیست ؟ بایزید با التماس گفت : اینها چکیدۀ سالها « فهم » من از علوم دنیاست . هر چه از اموالم می خواهید بردارید . اما آنها را دست نزنید و به خودم واگذارید که به درد شما نمیخورد و فقط به درد خودم میخورد . رئیس راهن نگاهی به بایزید بیچاره انداخت و به یارانش دستور داد تا تمام یادداشتها و دفاتر وی را که حاصل سالها « فهم » بایزید بود ، آتش بزنند و سپس رو به بایزید کرد و گفت :
دانش و « فهمی » که بار قاطر باشد ، نه به درد تو می خورد ، نه به درد من و نه به درد خلایق
امروز دانش و « فهم » ما بار استرانی هست که آن استران از کوچکترین و کمترین « فهم » عاجزند .
و اگر ما یک جایی اینگونه « فهم » را متوقف نکنیم ،
به زودی خود نیز .
همین .
چهارشنبه 8 آبان 1398
درباره این سایت